دلتنگی های من و اون غریبه
دلتنگی های من تو هستی که میدانی و خبر نداری

تو کجا و من کجا توی شرق و توی غرب

من پی اسم تو هستم توی نقشه های غرب

توبرام سنگ صبور, شده ای پراز غرور

من شده ام یه چشم خیس , توی جاده عبور

یاد تو در ذهن منو اسم تو در لبان من

جان به لبم کردی عزیزتاکه بیای کنارمن

حالا شدی خودت غریب من شده ام ندید بدید

زور میزنم جواب بدی میبریم لیست جدید

آمان زدل فغان زدل کارش شده ردش بدی

جواب ندی غمش بدی شایدیه روز مرگش بدی

منو دلم تنها شدیم , از دست تو عاصی شدیم

یه بار میری یه بار میای نگو که ماشاکی شدیم

سربه سرم میذاری و دلم رو برمیداری

وقتی میگم بیاعزیزشمشیرو برمیداری

ناز منی جان منی تو نور این چشم منی

ثوابی کن نگاهی کن تو خواسته نذر منی

هرجامیرم توذهنمی مدام توی فال منی

نمیدونم به کی بگم تو مرحم حال منی

 

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 1:3 :: نويسنده : هادی

شده گاهی وقتها دلت بی خودی بگیره؟ ندونی چی شده مدام بهونه بگیره؟

شده تابلو شده باشی که چیزی تو دلت داری و ندونی چشه ؟

شده همه کنارت باشند و بینشان احساس غریبی کنی ؟

اطرافت را نگاه کنی ولی اونی که میخوای را نبینی ؟

ازت بپرسند چی شده نتونی جوابی بهشون بدی؟

شده بخوای حرف بزنی و نتونی شروع کنی؟

ندونی دردت چیه که درمورش فکر کنی؟

شده بغضی مدام گلوت را فشار بده ؟

فشاری که تحملت را طاق کنه؟

طاقتت را بی تاب کنه؟

منم که الان می نویسم بی تاب شدم

دلم داره گریه میکنه ولی چشمام رو دارم پاک میکنم 

نمیخوام ببینند کم آوردم بدونند دیونه شدم بفهمند کم آوردم

نمیخوام ازم چیزی بپرسند ازم چیزی بخواند و نقش محبت را برام ترسیم کنند

دلم می خواد داد بزنم فریاد بزنم و تنهایی دیونه بشم کسی نبینه اشکم سرازیر میشه

نمیخوام ببینند دارم میترسم دارم میلرزم دارم از قصه غصه هام فرار میکنم از کتاب نوشته ام فرار میکنم

نمی خوام بخونم نمیخوام بدونم نمی خوام بدونم میخوام تنها باشم میخوام تنها باشم بابا میخوام تنها باشم

نمیخوام کسی پیشم باشه نمیخوام برام محرم باشه نمیخوام برام قصه بگه نمیخوام درمان دردهای ناچیزم بشه

خدایا غصه هایم خنده هایم همه با من به جنگند تا میخند غصه هام فرا میرسند تا غصه میخورم ترس از راه میرسد

خدایا مخلص اون معرفتتم که منواینجا رسوندولی خسته شدم خسته از تمام خسته گی هام خسته از وابستگی

کاش امروز خبری ازت میشد که کمی درمانم کنه کاش صدای تو صداهای دیگه را ازم میگرفت کاش ای کاش و کاش

انتظار برام شده مسکن دردم که روزی زمانی ساعتی و لحظه ای فرا خواهد رسید واز راه خواهد رسید

آنکه منو  برای من برای تنهایی من برای بی تابی من برای خودش و خود من خواهد خواست

آنکه مهربان است  آنکه همچو زینب داغدیده گریه هایش برای من و غصه های مرادرمان خواهدکرد

آنکه اگر باشد شمع منو منم پروانه اش خواهم شد به هرجاکه رود دور او خواهم گشت و همانجا برایش خواهم ماند

زیادی نوشتم تا کمی آرام شوم نمیشوم و بدتر میشوم کاش و ای کاش امروز روز دیگری بود برام

 

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : هادی

با معرفت رفتی و رفتی و رفتی و حالی نپرسیدی ازم

نمی گم بی معرفت که نشان دادی نیستی

گذر عمر گذر کرد و دوباره اومدی

اومدی خوش اومدی گل من خوش آمدی

ممنون که با آمدنت حالم و خوش کردی عزیز

تنهای تنها رفتی و تنهای تنها آمدی

دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : هادی

درباره وبلاگ

دل کندن از کسانی که دوستشان داریم بی فایده است ، گذر زمان به ما خواهد آموخت که جایگزینی برای آنها نیست ! ولي بدان كه وجود من ارزش دوست داشتن دارد پس آزارم نده اگر كه ميبيني دوستت دارم دلیل نداریم وتنهاییم نیست

موضوعات
نويسندگان



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 199
بازدید کل : 138865
تعداد مطالب : 64
تعداد نظرات : 293
تعداد آنلاین : 1