دلتنگی های من و اون غریبه
دلتنگی های من تو هستی که میدانی و خبر نداری

اونی که آخر جاده دلشو به من سپرد
رفت و با خیال راحت اسمیم ازم نبرد

 

 
عمریه ازدلم گرفتار خرج این دلم نکرد
مردی رو بهونه کرد و گفت می مونه درد و مرد

 

 
قیمت چی جونه من بود
ارزش کی بعض تنم بود
عشق کی داد کیو بر باد
کیه آباد کیه نابود

 

 
کوه دردت حالا شد سرد
به زور اسمی مونده روش مرد
از ما دو تا کی تموم شد؟ کی حروم شد؟ کی نگاه کرد؟

 

 
یه روزی یکی یه جایی یه دلی دادم بهش برد
رفت و گفت پشت سر من خیلی ساده بود کلک خورد

 

  آره من گولتو خوردم

 ولی باز از دل و جونم

 فکر مردنم میترسوند

که یه روز بی تو بمونم

قیمت چی جونه من بود

 ارزش کی بعض تنم بود

عشق کی داد کیو بر باد

 کیه آباد کیه نابود

 کوه دردت حالا شد سرد
به زور اسمی مونده روش مرد
از ما دو تا کی تموم شد؟ کی حروم شد؟ کی نگاه کرد؟

شعر اهنگ قيامت عليرضا تليسچي

 

جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 13:20 :: نويسنده : هادی

ميبيني خوب نگاهم كن

ميتوني منو ببيني ميتوني درونم را تماشا كني ؟ هيچ خبر داري با ندونم كاري و بچگيت چه بر سرم اوردي ؟ هيچ ميداني دنبال چي هستي ؟ تو در اين سن دنبال چه چيزي ميگردي؟ ميداني با كارت چه روز و روزهايي را برايم به ارمغان اوردي ؟

ميداني يا نه خبر نداري ؟

فكر كردي به كعبه امالت رسيدي فكر كردي به اوني كه دنبالشي رسيدي ؟ ميدانستم پشت اين چادرت خبري هست ولي نه تا اين حد نه اينكه همه چيزم را درگير كند . نه تا به فنا رفتن زندگي حداقل تا الان عادي من 

روزي اين وب را خواهي خواند كه ديگر از من اثري نيست و مقصرش تو هستي و ديگر كاري ازت ساخته نيست اونوقت چي؟

روزي خواهد رسيد كه تازه مرا خواهي شناخت ولي ديگر دير شده و از هاديت خبري نيست و مقصرش تو هستي

اينه اون چيزايي كه حس و حال منو ازم ميگيره اين بود ارامبخشي كه برايم داشتي نه ديگه نه لااقلش براي امشبم نه بذار آروم باشم كه شايد فرداشب نباشم و خبري ازم نباشد

مگر غير از نبودنم چيز ديگه اي خواستي اتفاقي كه برايم افتاد دسترنج تو نبود؟ تو دنبال چه بودي پي چه بودي ميداني داري چيكار ميكني من ميرم و شايد ديگه دير شده باشه برگردي و به اعمال و رفتارت نگاه كني

شاكرم خدايي را كه برايم فرصتي داد تا ازادي را بار ديگر ببينم ميدانم گناهكارم ولي لااقل ازاده هستم و در حق كسي تا توانستم بد نكردم و اين خداي بزرگ بود كه مرا نجات داد

گوش كن و بخون و بدون اگه در توانت هست!؟ كه چه كشيدم و فقط خداي من با من بود فقط خداي من پشتم بود و بس. نميگم چي كشيدم كه ندوني اونموقع به چي فكرميكردم و چه حالي داشتم و عذاب وجدانت اذيتت نكنه

ولي بدون كه مثل هميشه با ندونم كاريهات منو به روزي رسوندي كه از زندگي عاديم هم ساقط كردي رفت . الان بايد هرجاميرم صد تا فكرو حس بد دنبالم باشند دست مريزاد و ممنون

نميداني بدان ازار دارد                      سراپاي گلت يك خار دارد

اگربيني مرا در ره نشستم              نميداني بدان مردم نشستم

يادته اين دو مصرع اخر شعر من بود وخونده بودي و اينجا بهترين معني رو ميده

به اميد لطف دوباره خدا كه تنها كسيه كه بهم پشت نكرده

جمعه 30 دی 1390برچسب:, :: 2:4 :: نويسنده : هادی

كه چي ....

مگه من عروسك اسباب بازيت هستم كه هر وقت ازم خسته ميشي كنارم ميذاري و خبري ازم نميگيري؟

خبر نميگيري جاي خودش من هم نمي توانم پيدايت كنم

ميداني چند روزي ميشه ازت خبر ندارم ؟

مگه من عروسكت هستم كه هر وقت دوست داري باهام بازي ميكني

گيريم كه عروسكت باشم ايا دوستم داري

خداييش به من نگو با دل خودت صادق باش و بهم بگو مرا دوست داري

نميدانم چگونه ميشود با عروسكي بازي كرد كه دوستش نداشت

بهم بگو نه نميخواهم بگويي دوستم هستي

دوست نمي خوام نگو دوستمي

من تو را ميخوام نگو نيستي

اينها كل افكارم تو اين جند روز تا به ظهر بود تا اينكه شماره غريبه اي روي گوشيم افتاد شماره غريبه بود ولي صداي تو اشنا بود اشنا 

خوشحال شدم و همه گفته هايي كه بالا نوشتم را به خودت گفتم

ولي ...

ولي ناتمام و بي نتيجه مكالمه به اتمام رسيد باشد اين هم روزگار ماست و ميگذرد ما هم خدايي داريم

ومن باز هم برايت دعا ميكنم

به جهان خرم از انم كه جهان  خرم از  اوست         

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

یک شنبه 25 دی 1390برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : هادی

سلام دوباره يكي از شعرهايي كه خودم سرودم را گذاشتم تا خاطراتم را دوباره زنده كنم

میتوانی بر در خانه صدایم بشنوی

ناله های قلب تنهای دلم را بشنوی

می توانی هق هق بارانی فریاد من

از پس فریاد های بی صدایم بشنوی

میتوانی رد پای کوچک دریا دلم

روی قلب نازک  غمبار قلبت بشنوی

می توانی این صدای عاشق سرمازده

از پس سرمای جانسوز نگاهت بشنوی

قلب خود ازاد سازی از غم تنهاییت

شاید از پشت حصار; تنهایی ام را بشنوی

شاید ان اغوش تو گشته دگراز من جدا

گاه برای اغوشم جای تنت را بشنوی

بشنوی راز دلم قصه تنهای دلم

شاید از رسم زمونه شرم گشته بگذری

شاید از شوق نفس افتاده ایم در یک قفس

اه  گفتن را برای شادی هم بشنوی

شاید از طرز نگاه, حال و هوای هم پریم

باشد انگاهی که تنها می شوم را بشنوی

می شوم همراه قلبت تا که ارامت کنم

یا که نابودم کنی موسی شده دریاروی

میشوم هادی راهت تا که تنهایی نری

می توان تقدیس گشته مریم عیسی شوی

میبرم غم زغمت تا از خوشی چیزی بری

تا    توانا     گشته    و  مریم    دنیا  ها   شوی

شنبه 24 دی 1390برچسب:, :: 12:6 :: نويسنده : هادی

يادته روزي كنار ابي براي اولين بار بعد سالها احساست برگشت
يادته از اون روز به بعد همه جا باهام بودي ؟
تا صدامو نميشنيدي اروم نميشدي
تا صبح باهام حرف نميزدي خواب نداشتي
تا باهات قهر ميكردم دنبالم تا كجا ميومدي
تا جوابت رو نميدادم به خودت ميلرزيدي
تا منو نميديدي  حال و روزي نداشتي
چه شد انروزها
چه شد ان لب درياچه كه براي با من بودن لحظه شماري ميكردي
يادته يه بار تنهات گذاشتم تا پياده برگردي ؟
يادته نتونستنم از سر پيچ اونطرف تر برم
يادته چه روزايي داشتيم در شهر غريب
يادته برام شير و كيك تولد فرستادي
اينارو يادته يا ميخواي فراموش كني
شايد بتوني از خودت دورشون كني ولي نمي تواني فراموششون كني
نميتوني حتي از خودت دورشون كني مگر اينكه كلا دوست نداشتي بامن بموني
يادته روزي كه سوار هواپيما ميشديم
يادته شده بودم رييس جمهور
يادته تا نرفتم پرواز نكرد
ديدي بخاطرمون تاخير داشت
اينها همه اش لطف خدا بود تا باهم به زيارت بريم
اينها همه خاطره بود
يادته دنبال يه جاي خواب بوديم
ديدي چقدر گشتيم
ديدي داشتيم از هم جدا ميشديم
ديدي بازم خدا كمكمون كرد
فهميدي دلم چقدر پيش تو بود
فهميدي چقدر نگرانت بودم سر اون عمه و شوهرش
ميداني كه نميخواستم شبم سحر شود
مي دانم كه نميداني ولي بدان با خاطراتم زنده ام و
حالا كه تو نيستي مجبورم اينها را مرور كنم
شايد فرجي حاصل شود
من دلم براي انروزها تنگ شده
دلم براي همان شخصيت و همان شخص تنگ شده
دلم براي خودمم تنگ شده
بدان كه چشم انتظارتم تا روزي ببينمت
نه اينگونه كه هستي
آنطور كه قرار بود باشي
مثل آنروزها كه باهام بودي
مثل روزهايي كه احساس كردي زندگي هنوز ادامه دارد
مثل انروزهايي كه عاشقانه نگاهم ميكردي و من سمتت نميامدم
مثل همان روزهايي كه مرا ميخواستي و كنارم بودي
من منتظرت هستم تا برگردي
چشم انتظارتم تا باز ايي
سر راه دلت مي نشينم تا از دور بيايي

هركجا هستي خوش باش ولي باز  آي

باز آي كه انتظار و دلتنگي سخته و درمان نداره

جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 11:18 :: نويسنده : هادی

شده بعضي روزا نزديك غروب دلت بگيره ندوني چشه ندوني واسه چي و بخاطر چي

شده بخواي بزني بيرون تنها باشي و ندوني كجا بري و نتوني تنها بري

دو شب ميشه دلم هواي چيزي رو كرده كه خبر ندارم چي هست فقط ميدانم حين غروب دلش ميگيره و دوست داره جايي بره و منم جايي ندارم ببرمش .

فكر كنم بهترين چيز اهنگيه كه دارم گوش ميكنم و توي گوشم اينا رو ميخونه

يكي بود يكي نبود  زير گنبد كبود

يه جوون خسته بود كه دلش شكسته بود 

مثل بارون بهار زار و زار گريه ميكرد

گاهي دست خسته اش رو بسوي خدا ميكرد

اي خداي مهربون خالق هفت اسمون

اونو بي وفا  نكن  از منش جدا نكن

دست خسته م رو بگير تو منو رها نكن

بگو اخه تا به كي بايد بشينم سر راش

بشينم تا اون بيام تا بشنوم صداي پاش

 مگه اون نميدونه كه دلم پريشونه

نمياد كه از چشام غم عشق رو بخونه

كلاغا از اسمون ميرن بسوي لونشون

دسته هاي چلچله ميرند به اشيونشون

ولي من بدون اون چي بگم كجا برم

با يه قلب پر اميد هنوزهم منتظرم

من ديگه نميتونم كاري واسش كنم ميدوني چيه وقتي تلفنت زنگ نخوره و صدايي ارومت نكنه و نتوني از گوشي خاموش كسي هم صدايي بشنوي حال و روزت بهتر از اون جوان بالايي نيست

خسته و دلشكسته از رسم روزگار

خسته از دلتنگيهاو بيقراريهاي ماندگار

بارالها صبرش بده تا منم از كنارش صبورتر شوم

 

 

جمعه 22 دی 1390برچسب:, :: 1:9 :: نويسنده : هادی

از ديشب درد داشت همون درد مزمن هميشگي همون غده اي كه ميتواند شنواييش را دچار مشكل كند هموني كه به سردرد مزمن ميگرنيش اضافه شده است

امروز هم باهاش صحبت كردن ولي دنبال سلامتيش بودم با كلي صحبت راضيش كردم وقت دكتر بگيره از شانس ما بهش گفتند همين امروز بره واسه ازمايش و ليزر كسي جز من هم از اين قضيه غده اش خبر نداره و خودش قراره رانندگي كنه چندين سات گذشته و خبري ازش نيست نميدانم در چه حاليه نميدانم كجاست تنها كارم دعا كردنه تا سلامت باشه و سلامتيش رو بدست بياره

از خدا خواستم تا سالم بشه تا بتونه در تلاطم زندگي توان مبارزه را داشته باشه

از خدا ميخوام خودش كمكش كنه تا بسلامت بره برگرده

از خدا ميخوام بحق ان بچه كوچك چشم به راه عاقبت اين رفت و امد گريه شوق داشته باشه

از خدا ميخوام تا كمك كنه تا با توكل بخودش و با قدرت زانوان خودش سرژا واسته

خدا همه اينا به كنار ميداني چند مدته درد ميكشم بحق تمام دردمندان سلامتي همه را و اين را عطا فرما

خدايا مخلصتم خيلي اقايي كه حداقل اين درد دلامو ميشنوي

خدايا خيلي مردي كه نامردي نميكني يا ميدهي يا نمي دهي و كمكمون ميكني

خداوندا بحق صاحب قدرت افريننده اسمانها گوشه چشمي هم به حال ما داشته باش

خيلي دوست دارم كه لايق پاكترين دلهاي سنا گو هستي

خدايا ميدانم كه خوب ميداني خيلي گناهكارم ولي به زلالي دل بيگناهان يا محبوبان درگاهت مارا ببخش و مورد لطفت عطا كن

سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 18:57 :: نويسنده : هادی

يه شب دگر با اينكه مريضي امانم را بريده بود و حالم اصلا خوب نبود ولي زماني كه زنگ گوشيم بصدا در امد و اسم تماس گيرنده را ديدم كلي خوشحال و كمي دلشوره داشتم باورم نميشد زنگم زده باشد19:32 دقيقه بود برداشتم صداي خودش بود ارام و متين مثل هميشه با اينكه ميدانم شرايطش خوب نيست و مشكلاتش زياده ولي واقعا سعي ميكرد با ارامش حرف بزند

منم با كمال خونسردي حرف دلم را گفتم و حرف زدم گفتم كه ته دلم چه حالي دارم و دنبال چه چيزي هستم گفتم كه ميخوام بالا رفتن و پيشرفتت را ببينم گفتم كه رفيق نيمه راهت نيستم

من گفتم و او گفت من شنيدم و او شنيد كاري كه بايد بارها ميكرديم و نكرديم و سوء تفاهم جايش را گرفت

اميدوارم كه نتيجه بخش بوده و شروع روزهاي بهتري برايمان باشد. به حافظ نظري كردم كه چه ميگويد

هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک   گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده می‌دارد   و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش   زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات   بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم   و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا   لان روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم   سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند   به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ   که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
   

دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : هادی

امروز برام روز خوبي بود با اينكه از شدت بيماري نا نداشتم ولي وقتي خبري ازت شنيدم و ديدمت خوشحال شدم از اينكه هنوز داري مبارزه ميكني خوشحالم از اينكه ميتوني اميد وار به اينده باشي خوشحالم مهم نيست كه ازم دوري مهم اين است كه همچنان غيوري مهم اين است كه همچنان با توكل به خداي خود براي اينده ات ميكوشي همين براي من دنيايي هست زيبا مي دانم مي تواني مي دانم ازپسش بر ميايي

ادامه بده كه اينده از ان توست

ادامه بده كه مطمئنم مي تواني

ادامه بده كه خدا باتوست

ادامه بده كه هيچ شبي ماندگار نيست

من هم كنارتم مطمعن باش

یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : هادی

بغضم شکست دلم شکست

بودی اما با من نبودی

خواستمت صدات کردم

نشنیدی

ندیدی

صدامو

احساسمو

بغضی که تو گلوم بود

شکوندمش

ریختمش

کاش بودی

کاش میدیدی

چی میکشم

چی دارم

که داره دیوونم میکنه

اون چیه که داره عذابم میده

کجا رفت اون حسی که میگفتی

کجا رفت اون هادی جان گفتنات

کجاست هادیت

چه میکنه

چه حالیه

رفتی و گم شدم

بغض شدم فر ریختم

توی ماشین

زیر خورشید

زیر خورشید بیوجود

که اونم نتونست لرزش دستامو بگیره

نتونست مثل تو گرمم کنه

نتونست

رفتی و با رفتنت

من گم شدم

من کم شدم

کوچک شدم

فرو ریختم

شکستم و گسستم

فرستادمت بری تا ببینمت برگشتن با شکوهت را

دیدمت ولی

چه دیدنی

چه دیدنی که فکرشم نمیکردم

دیدمت اما دگر جایی برات نداشتم

بودی

اومدی

من نبودم وگویی نیستم

خدا هم میداند که چه میگم

میفهمه حرفامو

درکم میکنه

داره باهام گریه میکنه

بلکه سبک شم

اروم بشم

داره باهام حرف میزنه

سنگینیشو حس میکنم

بغضمو داره میبینه

اشکمو داره میریزه

داره ارومم میکنه

خدا جونم عزیز دلم

خودت خوب میدونی

چی خواستم و چی نخواستم

خودت میدونی دلم هلاکه

میدونی داره ممیمیره

میبینی چه بغضی داره؟

چه اشکی هم میریزه؟

من که باتو میخواستم

جز تو چیزی نخواستم

اینطوری هم نخواستم

تنها بازم نخواستم

تنها شدم م..م ندیدم

باهاش بودم

دل رو گذاشتم

دلبر ندیدم

حرفی شنیدم

صرات ندیدم

ای خدا دلم گرفت

بغضم گرفت

نجاتم بده

ذستم بگیر

قوت رو از پاهام نگیر

دستی که تنها شده رو خودت بگیر

خدا جونم از من که رفت تنهام گذاشت

منو شکست

گوشه دیواری گذاشت

خدای من برام دعا

مرده دلم

درده سرم امان امان

چرا چرا تنهام گذاشت

چرا دیگه تمام شدم

سیاه شدم

تار شدم

بیگانه شدم

افسرده تر از افسرده شدم

خدای من دلم کجاست

تنهام گذاشت

دست توی بی هوا گذاشت

نفس گرفت

عمرم گرفت

از من بی چیز یک دل ارومم گرفت

عمرش دراز

لذت بکام

اینه همه خواسته من

هادی که رفت

هادی که مرد

از دل بیمارش ولی

جز خون دل چیزی نبرد

یکی میگفت

وای از ادماو قصه هاشون

وای از عمری که سوزوندی پاشون

اما میگم

حیف که نشد عمرمو پاش بذارم

قصه دلتنگیاشو هر شب ازش بگیرم

حیف که نشد ادم خوبی باشم

هرشبی 9 جلو خونه اش بیایم

حیف که نشد سال کبیسه باشم

روزی دگر پیش یارم بمونم

 

 

جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 10:27 :: نويسنده : هادی

شبی دگر شد و دلم غصه اش گرفته

نیستی و دلم از نبودنت حالش گرفته

چه بی خبر میری و تنهام میذاری

کاش بودی و میدیدی دلم رو جا گذاشتی

راستشو بگم دلم برات تنگه عزیز

کاش بودی نمیدیدغیر چشمات چشمی عزیز

من به دنیا بدهکارم جانی عزیز

که تو را بمن داد و گرفت زودی عزیز

من به این عالم فانی بدهکارم یه چیز

جانی دهم در ره دیدارت عزیز

پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : هادی

بگواشک چشم ازمن چه دیدی
که راه اشک را هم بروی من بریدی
خودت بودی شبم روزم عزیزم
دریغاازشب وروزم که ان را هم ندیدی
هوس کردی شبی تنهام بذاری
بری تو یک شبی و حال من آنشب نبینی
هوس کردن بسی زیباست دلبر
ولی دانی که چند شب میشود من را ندیدی
کجارفتی چرا رفتی توان شب
که پای رفتنت بودومراهرگز ندیدی
توای سروچمن یارم تو دانم
خدا جانی دهد تایک شبی حالم ببینی

 

پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:, :: 8:16 :: نويسنده : هادی

گل یاس نگاهت در جانم خانه کرده

رنگ چشمان تو رنگ آسمانم شده

عطر جانم بوی گلهای تن ترا دارد

حرف اولم، حرف آخرم تویی...  

پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:, :: 1:49 :: نويسنده : هادی

درباره وبلاگ

دل کندن از کسانی که دوستشان داریم بی فایده است ، گذر زمان به ما خواهد آموخت که جایگزینی برای آنها نیست ! ولي بدان كه وجود من ارزش دوست داشتن دارد پس آزارم نده اگر كه ميبيني دوستت دارم دلیل نداریم وتنهاییم نیست

موضوعات
نويسندگان



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 207
بازدید کل : 138873
تعداد مطالب : 64
تعداد نظرات : 293
تعداد آنلاین : 1