دلتنگی های من و اون غریبه
دلتنگی های من تو هستی که میدانی و خبر نداری
كه چي .... مگه من عروسك اسباب بازيت هستم كه هر وقت ازم خسته ميشي كنارم ميذاري و خبري ازم نميگيري؟ خبر نميگيري جاي خودش من هم نمي توانم پيدايت كنم ميداني چند روزي ميشه ازت خبر ندارم ؟ مگه من عروسكت هستم كه هر وقت دوست داري باهام بازي ميكني گيريم كه عروسكت باشم ايا دوستم داري خداييش به من نگو با دل خودت صادق باش و بهم بگو مرا دوست داري نميدانم چگونه ميشود با عروسكي بازي كرد كه دوستش نداشت بهم بگو نه نميخواهم بگويي دوستم هستي دوست نمي خوام نگو دوستمي من تو را ميخوام نگو نيستي اينها كل افكارم تو اين جند روز تا به ظهر بود تا اينكه شماره غريبه اي روي گوشيم افتاد شماره غريبه بود ولي صداي تو اشنا بود اشنا خوشحال شدم و همه گفته هايي كه بالا نوشتم را به خودت گفتم ولي ... ولي ناتمام و بي نتيجه مكالمه به اتمام رسيد باشد اين هم روزگار ماست و ميگذرد ما هم خدايي داريم ومن باز هم برايت دعا ميكنم به جهان خرم از انم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست نظرات شما عزیزان:
salam ziba bod b man ham sar bezan
![]()
گاهی دلت می شود همانند دیواری سفید در دستان کودکی خودکار به دست که تنها چند خط درهم و مبهم می کشد و البته عمیق . . .
![]()
گاهی عروسکی میشویم برای خنداندن هم دیگر
بی انکه بدانیم عروسک دستانمان قلبی کوچک دارد.قلبی که با هر زخم زبانمان خواهد شکست.. ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() یک شنبه 25 دی 1390برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : هادی
نويسندگان |
||
![]() |