دلتنگی های من و اون غریبه
دلتنگی های من تو هستی که میدانی و خبر نداری
خاطره ای ازت نخواهد ماند وقتی کارت شمردن نفرات و وعده های شان هست به هر کسی که برسی خواهی گفت بهترین ها با من بودند و مرا خواستند ولی جوابی نداری که بهترین هایت کجایند و تو چرا تنهایی دیگر آینه هم از دست تو به ستوه آمده و رفتنت را میخواهد و تو زیبایی نقش صورتت را به رخ دیگران میکشی به هرکس برسی از نامردی و بدی روزگار خواهی گفت و از مهربانی و گذشت خودت وصف ها خواهی کرد تو حتی دلت را بهترین میدانی و دیگران را بدترین تو اگر جای این همه خوبی دلی بی ریا قلبی با محبت گذشت و فداکاری و با احساس بودی فرق نقد و قند و بودن و نبودن ها رو میدانستی فرق آنکه باید باشد و آنکه نباشد را می فهمیدی
پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, :: 14:36 :: نويسنده : هادی میدونی چــــــــــیه خواســــــــته خودت و دلت را هم نخواستــــــــــــــــــــی من مقصر نیستــــــــم من خواستـــــه ات بــــودم که نخواستــــــــــــــــــــی جمعه 14 آذر 1393برچسب:, :: 1:37 :: نويسنده : هادی بعضی وقتها یک حسی بی مقدمه میاد و بی محابا به دل میشینه چهره ات راعوض میکنه صورتت راسرخ میکنه گوشهات داغ میکنند قلبت تندتند میزنه دست و پات میلرزه زبانت به بگم نگم میافته چشمات فقط یه جا خیره میشه ذهنت کار نمیکنه دلت پرآشوب میشه لحظاتت نامنظم و بی اختیار میگذره فقط چیزی را میخوای که دلت میخواد چیزی که آرومت کنه این خیلی حس زیبا و خواستنی ست که امروز گرفتارم کرد گرفتاری شدم که نمیخواستم تموم بشه نمیخواستم جدا بشه خدا خدا کردم و نگاه کردم الان منم و این دل بی طاقتم که مدام از نگاههای معصومش یاد میکنه دقایق را نگاه میکنه تا ببینه کی میشه دوباره ببینتش همه اینها به کنار احساس میکنم الان روبروی منه و دست و پامو گم کردم اینو دیگه کجای دلم بذارم کاش خدا نظری بحالم بکنه که خواب نباشم و خواب نبینم دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:, :: 17:0 :: نويسنده : هادی خیلی سخته که صدای تنهایی هاتو دیگه نتونی بشنوی یادگاری دل تنها و غمگینم همیشه آبی محبوبم سفرت بسلامت صاحب سفرت خداست که چشم انتظار است برایت آرزوی آرامش روحت را دارم خدا بیامرزتت جمعه 23 آبان 1393برچسب:, :: 20:22 :: نويسنده : هادی میدونی فرق خاطره بد و خوب چیه ؟ خاطره خوب تموم میشه ولی خاطره بد گاهگاهی خودش رو به طریقی نشون میده که بدونی چی کشیدی شنبه 3 آبان 1393برچسب:, :: 10:37 :: نويسنده : هادی یکی بهم پیغام داد در زندگی باران مباش که فکرکنند با منت خود را به شیشه میکوبی . ابر باش تا منتظرت باشند که بباری
گفتم : باران باش که به دل خودت بباری شاید کسی منتظرت باشد شاید اشکی انتظارت را میکشد
سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, :: 20:36 :: نويسنده : هادی شکر که خوبی همین که خوبی برایم کافیست من مهم نیستم جرمم بیش از اینهاست که راحت پشت پا میخورم و زمین افتادنم را میبینند و میبینم ولی هنوز می ایستم به امیدی به حالی و به دل خوشی که معلوم نیست باشد یا خیال واهی باشد شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 9:36 :: نويسنده : هادی سپید شاید هم تیره به دل خود گوهری دارد گوهری ناب تر از طلا گران ترو مهم تر از آن ولی زرق و برق طلایی اش را ندارد سپید یا رنگی برای بخشش جان و مال به گوهر وجودی خویش سپید تر از آن که بشود نادیده گرفت زیباتر از آن که بشود کنارش گذاشت با دل دریایی و با وجود رویایی که وقتی دل و قلبت را هم میشکنندومیبرند باز هم پایداری و تنها چیزی که ازت شنیده میشود هوای دریا و صدای خروش آبهایش هست مهم نیست که کجا باشی و چه بر سرت آمده باشد مهم این است که همیشه در گوشه و کنار دلی جای داری حتی اگر ندانی و از نگاهها نخوانی و از صدا ها نشنوی ولی جای داری آنجا که هیچگاه خبر نخواهی داشت . آن که جان و حیات میبخشد خنده و شادی می آفریند دیدنش خوش ، بودنش خرم و جاه و مقام دارد،اینها همه در یک چیز هست که باید با تمام سختی هایی که کشیده باشد و بماند مهم این است که باشی ، خودت باشی و همیشه باشی
جمعه 5 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : هادی عاشقی درد و رنج داره درست دست به دامان غم داره درست آواره و سرگردان شبهای سرده درست میان روز و شب غرقه درست زیر باران گریه کردن هم درست بفکر یار خواب و خیال کردن داره درست یکی شمع و تو پروانه شدی بازم درست گرد او میگردی و میسوزی هم درست تو میخوانی و اون نشنیده یکبارش هم درست دیوانه شدی نادیده گرفته حالت راهم درست شدی مجنون لیلایت هم درست مست و شبگرد شدی هر شب وهرلحظه درست لذت عشق نمیدانی چه هست؟ نوای دل تنگ و نفسهای عجیب سر و روی پریشان و صداهای خفیف شب و دلتنگی و فکر های غریب دوچشم خیس و مژگان لطیف صورت یار و قلب کم طاقت تو گریه بر شانه زدن در نزد او نوازش های دست های ظریف موهای دردست و گرمای تنش یه خواب زیبای عمیق ندیدن روز دیگر را جز این لذتی داره همین یک روز خوب که عمرت میدهی در پای دوست
چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : هادی با اینکه اذیتم کردی و قدرم را ندانستی با اینکه ازت ناراحتم ولی باز میگویم تولدت مبارک مطمعن هستم حتی خبر نداری که خبر دارم تولدت شده و تبریک گفته ام دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 13:9 :: نويسنده : هادی صدای مرا از من بشنو
از ضربان قلبم
از هق هق نفسهام
از لرزش دستهایی كه در آغوشت گرفته
از حس زیبایی که چشمانم به تو مینگرد
از آشوب دلی که انتظار دیدارت را میکشد
این منم که برایت تب میکنم ومیلرزم
چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, :: 11:13 :: نويسنده : هادی روزی که توی جمع فریاد زدی عزیزتم . میدانستم خیلی ها شنیدند. دیدم خیلی ها نگات کردند. نترسیدم از نگاهها آهها و نداها . چیزی که مرا لرزاند خنده های تو برای دیگری بود. چیزی که مرا خشکاند اشکهایت برای نبودن من و بودن دیگری بود. پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 11:53 :: نويسنده : هادی وای آنقدر سنگین بودی که وقتی مرا دیدی به سختی فقط سرت را تکان دادی که سلامی داده باشی باشد من هم از بی اعتمادی سری تکانت دادم یعنی سلام سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:, :: 14:13 :: نويسنده : هادی شب هفتت را هم گریستم یادگاری وای که چه میکنه با دل من این لحظات سخته کنارت بذارند و توی مسیر برگشتشون یکی رو بجات بذارند سخته دم از رفاقت بزنند و با اسم دوستی رهایت کنند سخته وقتی دیدنت نتونند گرما و تپش قلبشون را مخفی کنندولی لج بکنند درده که باشند ولی نباشند آنکه باید باشند سخته که کنارت باشند ولی از افتادنت خبر نداشته باشند درده تا رها میشوی بهترین ها گیرشان بیاید درده که بدترین هایشان وقتی به تو میرسند بهترین شان میشود درده تا هستی فکرشان جایی برایت ندارد وقتی که نیستندخاطراتشان دنیایت شود سخته وقتی می بیننت دنبال راه فرار باشند سخته وقتی دم از دوستی میزنی حق دوستی را بجا نیاوری درده بعد عمری بیایی بگویی مگه تو دردی داشتی سخته بعد عمری تنها خاطره ات آخرین هدیه ات باشد درده که هدیه ای که گرفتی را نتوانی بدهی سخته سرمیز قدیمی دونفره نشسته باشی و غذای کناریت دست نخورده باشد درده وقتی ابراز محبت میکنی بگویند صدبارگفتند خوششان نمیاید داری لجشان را درمیاری سخته دوست داشتن شده باشه بی انصافی بی انصافیه وقتی کنارت جای خالی هست جای دیگری میروند مرگه وقتی با دیگری هستند کل غصه شان بودن تو بوده باشد مرگه که نمیرسه زودتر راحتت کنه تا دیگه نتونی بنویسی اینم درد منه که بلد نبودم دروغ باشم تا که خوب باشم یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, :: 14:16 :: نويسنده : هادی یادگاری ات را که داده بودی هنوز هم بعد از سالها بازش نکردم و نمیدانم چه در آن هست برایم مهم خودت بودی که نبودی و نمیتوانستم پیدایت کنم نمیدانستم کجایی چه میکنی بارها به دنبالت گشتم نبودی زنگت زدم خاموش بودی پی ات آمدم خبری ازت نبودو نبودی خاطرات بامن بود و یادگاریت که هرازگاهی نگاهش میکردم و به آن روز برمیگشتم نشد یکبار درآغوشت بگیرم نشد یکبار درکنار خودم ببینم نشد یکبار به حرف دلم گوش دهی رفتی و سالها گذشت فکرش را هم نمیکردم جایی که باورم نمیشد و فکرش را هم نمیکردم ببینمت وقتی وارد شدی به لحظه ای حسم بهم گفت به چشمم آشنایی دل دل میکردم که چکار کنم تورا نمیدانم ولی من حواسم جز تو به چیزی نبود شعر های بچگیم درگوشم زمزمه میکرد سرزنگ هندسه . تنبل کلاس و منتظر زنگ میشینم نشستم و منتظر نوای استاد بودم که بخواند آنچه که منتظرش هستم وقتی خواند دلم داشت از سینه بیرون می پرید باورم نمیشد بعد از سالها اینطوری و اینجا ببینمت شده بودم کبوتر نامه بری که منتظر جواب نامه اش بود حس زیبایی داشتم پر از انرژی شده بودم پراز حس خوب و ماندنی که در عمر آدمی انگشت شمار پیش می آید نمیدانستم چه گوش کنم چکار کنم همه چیز برایم کمتر از خودم انرژی داشت من بودم و رویای خوش و زیبا بهت بگم جات خیلی خالی بود و کسی نمی توانست پرش کند سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : هادی اونی که بی معرفته مطمعن باش موقع مرگم هم بی خبر خواهد بود
بدنبال جای پای من سنگ مزار من بوی خاک من هم نخواهد آمد اونی که بی لیاقت بود در بی لیاقتی اش گرفتاره و وقت آمدن نداره اینطوری بهتره هم هست باشد تا شاید از دستت آرام بیارامم و نبودنش را حس نکنم جمعه 29 شهريور 1392برچسب:, :: 10:34 :: نويسنده : هادی چه فرقی میکند باشی یا نباشی وقتی خوشی هایت برای دیگری بود برای من جایی نداشتی وقتی که از خوشی فارغ شدی گیر من افتادی این هم شانس من است که ناخوشی ات را برایم هدیه آوردی و زمانی که از پل گذشتی دیگر پشت سرت را نگاه نکردی نه اینکه ببینی چه کسی باتو بود لااقل ببینی چه کسی در دریای بی کسی ها برایت دست و پا زد باز هم مهم نیست که باشی و ببینی و بدانی همینکه نیستی برای آسوده خاطریم کافیست میدانم که تو راندارم و رهگذری بیش نبودی آمدی و رفتی به مقصد برسی و پیاده شده به خانه خود بروی اگر زیباست باتو بودن زیباتر است بی تو بودن ؟!!!؟ دو شنبه 3 تير 1392برچسب:, :: 10:25 :: نويسنده : هادی مدتی هست که دلم دلتنگ میشود
نه برای کسی برای دل خودم
که چگونه درد کشید
چطور هنوز درد میکشه
دردی که درمانی نداره
کسی هم از دلم خبر نداره
سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : هادی چرا کسی به من نگفت زبر باران نمی توان ستاره دید؟ تاکه من به هر چشمک هواپیما ستاره جان نگویم و از جواب ندادنش دلگیر نشوم که فراموشم کرده میدانم اینها همه بهانه ایست برای گول زدن خودم من که میدانم بازیم دادی درفکرم نبودی وکنارم گذاشتی ولی من هنوز در فکرت هستم بازیت ندادم کنارت نگذاشتم بدان هنوز منتظرت هستم چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 19:47 :: نويسنده : هادی شده گاهی وقتها دلت بی خودی بگیره؟ ندونی چی شده مدام بهونه بگیره؟ شده تابلو شده باشی که چیزی تو دلت داری و ندونی چشه ؟ شده همه کنارت باشند و بینشان احساس غریبی کنی ؟ اطرافت را نگاه کنی ولی اونی که میخوای را نبینی ؟ ازت بپرسند چی شده نتونی جوابی بهشون بدی؟ شده بخوای حرف بزنی و نتونی شروع کنی؟ ندونی دردت چیه که درمورش فکر کنی؟ شده بغضی مدام گلوت را فشار بده ؟ فشاری که تحملت را طاق کنه؟ طاقتت را بی تاب کنه؟ منم که الان می نویسم بی تاب شدم دلم داره گریه میکنه ولی چشمام رو دارم پاک میکنم نمیخوام ببینند کم آوردم بدونند دیونه شدم بفهمند کم آوردم نمیخوام ازم چیزی بپرسند ازم چیزی بخواند و نقش محبت را برام ترسیم کنند دلم می خواد داد بزنم فریاد بزنم و تنهایی دیونه بشم کسی نبینه اشکم سرازیر میشه نمیخوام ببینند دارم میترسم دارم میلرزم دارم از قصه غصه هام فرار میکنم از کتاب نوشته ام فرار میکنم نمی خوام بخونم نمیخوام بدونم نمی خوام بدونم میخوام تنها باشم میخوام تنها باشم بابا میخوام تنها باشم نمیخوام کسی پیشم باشه نمیخوام برام محرم باشه نمیخوام برام قصه بگه نمیخوام درمان دردهای ناچیزم بشه خدایا غصه هایم خنده هایم همه با من به جنگند تا میخند غصه هام فرا میرسند تا غصه میخورم ترس از راه میرسد خدایا مخلص اون معرفتتم که منواینجا رسوندولی خسته شدم خسته از تمام خسته گی هام خسته از وابستگی کاش امروز خبری ازت میشد که کمی درمانم کنه کاش صدای تو صداهای دیگه را ازم میگرفت کاش ای کاش و کاش انتظار برام شده مسکن دردم که روزی زمانی ساعتی و لحظه ای فرا خواهد رسید واز راه خواهد رسید آنکه منو برای من برای تنهایی من برای بی تابی من برای خودش و خود من خواهد خواست آنکه مهربان است آنکه همچو زینب داغدیده گریه هایش برای من و غصه های مرادرمان خواهدکرد آنکه اگر باشد شمع منو منم پروانه اش خواهم شد به هرجاکه رود دور او خواهم گشت و همانجا برایش خواهم ماند زیادی نوشتم تا کمی آرام شوم نمیشوم و بدتر میشوم کاش و ای کاش امروز روز دیگری بود برام
چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : هادی با معرفت رفتی و رفتی و رفتی و حالی نپرسیدی ازم نمی گم بی معرفت که نشان دادی نیستی گذر عمر گذر کرد و دوباره اومدی اومدی خوش اومدی گل من خوش آمدی ممنون که با آمدنت حالم و خوش کردی عزیز تنهای تنها رفتی و تنهای تنها آمدی دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : هادی |
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک | گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک | |
مرا امید وصال تو زنده میدارد | و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک | |
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش | زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک | |
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات | بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک | |
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم | و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک | |
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا | لان روحی قد طاب ان یکون فداک | |
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم | سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک | |
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند | به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک | |
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ | که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک |
امروز برام روز خوبي بود با اينكه از شدت بيماري نا نداشتم ولي وقتي خبري ازت شنيدم و ديدمت خوشحال شدم از اينكه هنوز داري مبارزه ميكني خوشحالم از اينكه ميتوني اميد وار به اينده باشي خوشحالم مهم نيست كه ازم دوري مهم اين است كه همچنان غيوري مهم اين است كه همچنان با توكل به خداي خود براي اينده ات ميكوشي همين براي من دنيايي هست زيبا مي دانم مي تواني مي دانم ازپسش بر ميايي
ادامه بده كه اينده از ان توست
ادامه بده كه مطمئنم مي تواني
ادامه بده كه خدا باتوست
ادامه بده كه هيچ شبي ماندگار نيست
من هم كنارتم مطمعن باش